آرتیناآرتینا، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه سن داره
مامان راحلهمامان راحله، تا این لحظه: 41 سال و 4 ماه و 22 روز سن داره
بابا قاسمبابا قاسم، تا این لحظه: 43 سال و 11 ماه و 17 روز سن داره
داداش مهدیداداش مهدی، تا این لحظه: 18 سال و 3 ماه و 15 روز سن داره

آرتیناعشق مامانی

یـہ ـבختر بایـב شبیـہ پروانـہ باشـہ ؛ בیـבنش زیبا،گرـ؋ـتنش سخت!💜🦋️

بدون عنوان

سلام دخترکم.... دیروز من و تو با خاله اینا رفتیم بیرون داداش مهدی و بابا نتونستن باهامون بیاین آخه داداش مدرسه بود و در ضمن امتحانم داشت. حالا میخوام چندتا از عکسای خوشگلتو که خاله جون زحمتشو کشیدی بزارم تو وبلاگت... عاشقتم دختری دوستت دارم بوس بوس..     ...
4 خرداد 1394

بدون عنوان

سلام دخترک نازنین من... آرتینا جون چند وقت پیش بعد از اینکه کلی با خودم کلنجار رفتم بردتم آرایشگاه موهاتو کوتاه کردم آخه من موهاتو خیلی دوست داشتم و دلم نمیومد کوتاشون کنم ولی بعد اینکه کوتاشون کردم خیلی ناز و مامانی شدی وخیلیم بهت میاد ...
1 خرداد 1394

گل دختر من..

سلام گل دختر من.. این روزا تو خیلی  شیرین زبون وخوردنی شدی دخترکم..و البته شیطون و لجباز .همشم دلت میخواد بیرون باشی دیروز صبح که زود از خواب بیدار شده بودی و حوصلت سر رفته بود بردمت پارکینگ و یه ساعتی رو باهم بودیم تا مهدی از مدرسه بیاد. آرتیناجون تو همه ی کاراتو مثل صبونه و غذا خوردن و بالاو پایین رفتن از پله ها رو خودت انجام میدی و فقط هم میگی خودم بلدم و این کارتو خیلی دوست دارم. آرتینا جونم خیلی خوبه که آدم از هردو میوه ی خدارو داشته باشه و طعم دوتاشو بچشه خدارو شکر میکنم که مهدی و تورو به من داد تا لذت زندگی رو احساس کنم. عزیزم از خدا میخوام که هر دوتون عاقبت بخیر و خوشبخت باشین. دوستتون عزیزای دلم.....مامان ...
2 ارديبهشت 1394

آرتینای من

سلام دختر گلم.... چند روز که به وبلاگت سر نزدم آخه نزدیکای عیده و همه مشغول خونه تکونی هستیم..این دو ماه آخر سال اصلا خوب نبود برای اینکه همش تو و داداشت مریض بودین و من مجبوربودم بهتون دارو بدم امیدوارم دیگه بعداز این مریض نشین... همین الان مهدی تب داره و شاید بردمش دکتر وگرنه از مدرسش میمونه.... دوستت دارم گلای من دخترکم:الان دیگه خیلی ناز حرف می زنی و هر چیو که ما میگیم تکرار میکنی و هنوزم عاشق کارتون(بوقلمون های آزار) هستی..... ...
19 اسفند 1393

پیرهن گل گلی من.....

عسل مامان.... آرتینا جون چند روز پیش منو خاله صدیق رفتیم بازار و یه پارچه خوشگل واست گرفتیم و خاله برات یه پیرهن ناز دوخت رنگشم خیلی بهت میاد. الهی قربونش برم چقدم بهش میاد..... ...
30 بهمن 1393

گلای زندگی ما مهدی و آرتینا....

آرتینا جونم... الان تو دقیقا دو سال و سه ماه وپنج روزته چقدر زود گذشت انگار تازه دیروز بود که من فهمیدم دوباره باردار شدم و داداش مهدی ذوق کرده بود که قرار براش یه همبازی بیاد درست روز اول تیر بود که رفتم سونوگرافی که دکتر بهم گفت بچم دختره ومنم کلی ذوق کردم و به همه خبر دادم که قراره تا چند ماهه دیگه خدا بهم یه دختره ناز بده.واسه همین من و داداش مهدی رفتیم و اولین لباس رو برات خریدیم.واست کلی اسم انتخاب کردیم ولی روزی که بدنیا اومدی با خاله و بابا و مهدی تصمیم گرفتیم اسمت رو بذاریم *آرتینا* الان دیگه بزرگ شدی و اکثر کاراتو خودت انجام میدی و خیلی دختر ناز و دوست داشتنی شدی ومنم بخاطر وجود تو  وبرادرت خدا رو شکر میکنم. خیلی دوس...
28 بهمن 1393

شیرین زبونی های آرتینا

آرتیناجون.... وقتی حرف میزنی دلم برات قنج میره آخه بعضی کلمات رو اونقدر بامزه تکرار میکنی که دوست دارم چندین بار برام بگی..مثلا تو یه یه کارتون به اسم "بوقلمون های آزاد"رو خیلی دوست داری و همش میگی مامان "قودی"بذار...روزیم چندین بار نگاهش میکنی.... یه مدت به "دوغ"میگفتی"غود "یا به "عقب"میگفتی"عبق" ..... فک کنم دیگه تا عید قشنگ صحبت کنی...   ...
20 بهمن 1393