بدون عنوان
سلام دخترکم.... دیروز من و تو با خاله اینا رفتیم بیرون داداش مهدی و بابا نتونستن باهامون بیاین آخه داداش مدرسه بود و در ضمن امتحانم داشت. حالا میخوام چندتا از عکسای خوشگلتو که خاله جون زحمتشو کشیدی بزارم تو وبلاگت... عاشقتم دختری دوستت دارم بوس بوس.. ...
نویسنده :
مامان جون
13:45
بدون عنوان
سلام دخترک نازنین من... آرتینا جون چند وقت پیش بعد از اینکه کلی با خودم کلنجار رفتم بردتم آرایشگاه موهاتو کوتاه کردم آخه من موهاتو خیلی دوست داشتم و دلم نمیومد کوتاشون کنم ولی بعد اینکه کوتاشون کردم خیلی ناز و مامانی شدی وخیلیم بهت میاد ...
نویسنده :
مامان جون
23:21
گل دختر من..
سلام گل دختر من.. این روزا تو خیلی شیرین زبون وخوردنی شدی دخترکم..و البته شیطون و لجباز .همشم دلت میخواد بیرون باشی دیروز صبح که زود از خواب بیدار شده بودی و حوصلت سر رفته بود بردمت پارکینگ و یه ساعتی رو باهم بودیم تا مهدی از مدرسه بیاد. آرتیناجون تو همه ی کاراتو مثل صبونه و غذا خوردن و بالاو پایین رفتن از پله ها رو خودت انجام میدی و فقط هم میگی خودم بلدم و این کارتو خیلی دوست دارم. آرتینا جونم خیلی خوبه که آدم از هردو میوه ی خدارو داشته باشه و طعم دوتاشو بچشه خدارو شکر میکنم که مهدی و تورو به من داد تا لذت زندگی رو احساس کنم. عزیزم از خدا میخوام که هر دوتون عاقبت بخیر و خوشبخت باشین. دوستتون عزیزای دلم.....مامان ...
نویسنده :
مامان جون
7:36
آرتینا درفرودین ۹۴
آرتینای من
سلام دختر گلم.... چند روز که به وبلاگت سر نزدم آخه نزدیکای عیده و همه مشغول خونه تکونی هستیم..این دو ماه آخر سال اصلا خوب نبود برای اینکه همش تو و داداشت مریض بودین و من مجبوربودم بهتون دارو بدم امیدوارم دیگه بعداز این مریض نشین... همین الان مهدی تب داره و شاید بردمش دکتر وگرنه از مدرسش میمونه.... دوستت دارم گلای من دخترکم:الان دیگه خیلی ناز حرف می زنی و هر چیو که ما میگیم تکرار میکنی و هنوزم عاشق کارتون(بوقلمون های آزار) هستی..... ...
نویسنده :
مامان جون
17:28
پیرهن گل گلی من.....
عسل مامان.... آرتینا جون چند روز پیش منو خاله صدیق رفتیم بازار و یه پارچه خوشگل واست گرفتیم و خاله برات یه پیرهن ناز دوخت رنگشم خیلی بهت میاد. الهی قربونش برم چقدم بهش میاد..... ...
نویسنده :
مامان جون
0:51
گلای زندگی ما مهدی و آرتینا....
آرتینا جونم... الان تو دقیقا دو سال و سه ماه وپنج روزته چقدر زود گذشت انگار تازه دیروز بود که من فهمیدم دوباره باردار شدم و داداش مهدی ذوق کرده بود که قرار براش یه همبازی بیاد درست روز اول تیر بود که رفتم سونوگرافی که دکتر بهم گفت بچم دختره ومنم کلی ذوق کردم و به همه خبر دادم که قراره تا چند ماهه دیگه خدا بهم یه دختره ناز بده.واسه همین من و داداش مهدی رفتیم و اولین لباس رو برات خریدیم.واست کلی اسم انتخاب کردیم ولی روزی که بدنیا اومدی با خاله و بابا و مهدی تصمیم گرفتیم اسمت رو بذاریم *آرتینا* الان دیگه بزرگ شدی و اکثر کاراتو خودت انجام میدی و خیلی دختر ناز و دوست داشتنی شدی ومنم بخاطر وجود تو وبرادرت خدا رو شکر میکنم. خیلی دوس...
نویسنده :
مامان جون
1:10
دخترم توو داداش مهدی همه ی زندگیه منین....
آرتینای عزیزم... هر وقت خواستی بدونی چقدر دوستت داریم انگشت روی نبضت بذار اون موقع میبینی که دوست داشتنمون تمومی نداره... این عکسهاتم مال یک سالگیته دلم نیومد تو وبلاگت نذارم... ...
نویسنده :
مامان جون
0:42
شیرین زبونی های آرتینا
آرتیناجون.... وقتی حرف میزنی دلم برات قنج میره آخه بعضی کلمات رو اونقدر بامزه تکرار میکنی که دوست دارم چندین بار برام بگی..مثلا تو یه یه کارتون به اسم "بوقلمون های آزاد"رو خیلی دوست داری و همش میگی مامان "قودی"بذار...روزیم چندین بار نگاهش میکنی.... یه مدت به "دوغ"میگفتی"غود "یا به "عقب"میگفتی"عبق" ..... فک کنم دیگه تا عید قشنگ صحبت کنی... ...
نویسنده :
مامان جون
9:39