آرتیناآرتینا، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 16 روز سن داره
مامان راحلهمامان راحله، تا این لحظه: 41 سال و 4 ماه و 7 روز سن داره
بابا قاسمبابا قاسم، تا این لحظه: 43 سال و 11 ماه و 2 روز سن داره
داداش مهدیداداش مهدی، تا این لحظه: 18 سال و 3 ماه سن داره

آرتیناعشق مامانی

یـہ ـבختر بایـב شبیـہ پروانـہ باشـہ ؛ בیـבنش زیبا،گرـ؋ـتنش سخت!💜🦋️

عسل مامان

سلام دختر زیبای من... دخترکم مدتهاست به وبلاگت سر نزدم.الان که دارم برات مینویسم تووداداش مهدی رفتین تو پارکینگ ودارین توپ بازی میکنی... آرتیناخانم من مدتیه که هر کی ازت میپرسه اسمت چیه تو میگی آرتیناخانم وماشاالله هر روز شیرین زبون تر ازروز قبل میشی و همه چی رو طوطی وار تکرار میکنی بعضی از شعرهارو هم دست و پاشکسته تنهایی میخونی خلاصه که دخترکم به قول خودت ماه شدی..قربونت بره مامانی دختر من راستی آرتینا جون تو عاشق برنامه خندوانه ومخصوصا *جناب خان*هستی و تیکه کلامشم مرتب استفاده میکنی... قربانت...فدات...بوس بوس  ...
3 مرداد 1394

بدون عنوان

سلام دخترکم.... دیروز من و تو با خاله اینا رفتیم بیرون داداش مهدی و بابا نتونستن باهامون بیاین آخه داداش مدرسه بود و در ضمن امتحانم داشت. حالا میخوام چندتا از عکسای خوشگلتو که خاله جون زحمتشو کشیدی بزارم تو وبلاگت... عاشقتم دختری دوستت دارم بوس بوس..     ...
4 خرداد 1394

بدون عنوان

سلام دخترک نازنین من... آرتینا جون چند وقت پیش بعد از اینکه کلی با خودم کلنجار رفتم بردتم آرایشگاه موهاتو کوتاه کردم آخه من موهاتو خیلی دوست داشتم و دلم نمیومد کوتاشون کنم ولی بعد اینکه کوتاشون کردم خیلی ناز و مامانی شدی وخیلیم بهت میاد ...
1 خرداد 1394

گل دختر من..

سلام گل دختر من.. این روزا تو خیلی  شیرین زبون وخوردنی شدی دخترکم..و البته شیطون و لجباز .همشم دلت میخواد بیرون باشی دیروز صبح که زود از خواب بیدار شده بودی و حوصلت سر رفته بود بردمت پارکینگ و یه ساعتی رو باهم بودیم تا مهدی از مدرسه بیاد. آرتیناجون تو همه ی کاراتو مثل صبونه و غذا خوردن و بالاو پایین رفتن از پله ها رو خودت انجام میدی و فقط هم میگی خودم بلدم و این کارتو خیلی دوست دارم. آرتینا جونم خیلی خوبه که آدم از هردو میوه ی خدارو داشته باشه و طعم دوتاشو بچشه خدارو شکر میکنم که مهدی و تورو به من داد تا لذت زندگی رو احساس کنم. عزیزم از خدا میخوام که هر دوتون عاقبت بخیر و خوشبخت باشین. دوستتون عزیزای دلم.....مامان ...
2 ارديبهشت 1394

آرتینای من

سلام دختر گلم.... چند روز که به وبلاگت سر نزدم آخه نزدیکای عیده و همه مشغول خونه تکونی هستیم..این دو ماه آخر سال اصلا خوب نبود برای اینکه همش تو و داداشت مریض بودین و من مجبوربودم بهتون دارو بدم امیدوارم دیگه بعداز این مریض نشین... همین الان مهدی تب داره و شاید بردمش دکتر وگرنه از مدرسش میمونه.... دوستت دارم گلای من دخترکم:الان دیگه خیلی ناز حرف می زنی و هر چیو که ما میگیم تکرار میکنی و هنوزم عاشق کارتون(بوقلمون های آزار) هستی..... ...
19 اسفند 1393